BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_یازدهم
وقتی بیدار شدم، دنبال ساعت میگشتم[ساعتم که نداره!]
از اتاق خارج شدم و طبقه پایین رفتم. ساعت و نگاه کردم.
من- ساعت ۱۹:۰۰ وااای! قطعا تهیونگ اومده! خانوم چو هم رفتهه! چی همه خوابیدم!
تهیونگ- اههمم...
برگشتم و تهیونگ دیدم. داشت از پله ها میومد پایین.
جلوش خم و راست شدم
من- سلام اقا
تهیونگ- سلام. تا الان خواب بودی؟
[وااااای! بیچاره شدی یوشی!]
من- ببخشید.
تهیونگ- نه عیب نداره. لازم نیست بخاطرش معذرت خواهی کنی. خودمم دوست داشتم امروز و خوب استراحت کنی تا کم انرژی نباشی.
ولی خب هنوزم بدنم خستگی داشت. توی راه خیلی اذیت شدم.
روی پذیرایی اصلی نشست و فیلم گذاشت. گرم فیلم نگاه کردن بود.
[خب الان باید چیکار کنم؟ یعنی براش نوشیدنی ببرم!؟]
سمت یخچال رفتم[اصلا اجازه دارم بازش کنم؟ شاید نداشته باشم! ولی من خدمه اینجا و من باید درب یخچال و باز کنم!]
من- اَههههههه نمیدوننم!
تهیونگ برگشت و بهم نگاه کردم.
تهیونگ- چیزی شده؟
[یعنی بلند گفتم!؟]
برگشتم و بهش نگاه کردم.[خاک توسرت یوشی معلومه که بلند گفتی!]
رو شو ازم گرفت و ادامه داد.
تهیونگ- اگه نمیدونی چیکار کنی باید بگم، من قهوه تلخ دوست دارم.
خب این الان یعنی چی؟ یعنی باید براش الان قهوه ببرم؟ یعنی چییی؟
من- بِبَ...
تهیونگ- یعنی واسم قهوه بیار
[واقعا که، هنوز هیچی نشده ریدی تو دیدار اولت]
عیب نداره، بریم قهوه درست کنیم.
دستگاه و روشن کردم و قهوه رو ریختم. توی قهوه درست کردن وارد بودم. این خیییلی عالیه.
من- بفرمایید
تهیونگ- ممنون
منتظر بالای سرش ایستادم و اون یک قطره ازش خورد. وااااای داشتم سکته رو میزدم.
ابرو بالا انداخت و بهم زیر چشی نگاه کرد.
من- چ...چطوره؟!!!
فنجون و گذاشت و طبیعی کرد.
تهیونگ- خوبه.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Dasta_mo_begir#Roman_Daste_mo_begir#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#دست_مو_بگیر#رمان_دست_مو_بگیر#یوشی
#پارت_یازدهم
وقتی بیدار شدم، دنبال ساعت میگشتم[ساعتم که نداره!]
از اتاق خارج شدم و طبقه پایین رفتم. ساعت و نگاه کردم.
من- ساعت ۱۹:۰۰ وااای! قطعا تهیونگ اومده! خانوم چو هم رفتهه! چی همه خوابیدم!
تهیونگ- اههمم...
برگشتم و تهیونگ دیدم. داشت از پله ها میومد پایین.
جلوش خم و راست شدم
من- سلام اقا
تهیونگ- سلام. تا الان خواب بودی؟
[وااااای! بیچاره شدی یوشی!]
من- ببخشید.
تهیونگ- نه عیب نداره. لازم نیست بخاطرش معذرت خواهی کنی. خودمم دوست داشتم امروز و خوب استراحت کنی تا کم انرژی نباشی.
ولی خب هنوزم بدنم خستگی داشت. توی راه خیلی اذیت شدم.
روی پذیرایی اصلی نشست و فیلم گذاشت. گرم فیلم نگاه کردن بود.
[خب الان باید چیکار کنم؟ یعنی براش نوشیدنی ببرم!؟]
سمت یخچال رفتم[اصلا اجازه دارم بازش کنم؟ شاید نداشته باشم! ولی من خدمه اینجا و من باید درب یخچال و باز کنم!]
من- اَههههههه نمیدوننم!
تهیونگ برگشت و بهم نگاه کردم.
تهیونگ- چیزی شده؟
[یعنی بلند گفتم!؟]
برگشتم و بهش نگاه کردم.[خاک توسرت یوشی معلومه که بلند گفتی!]
رو شو ازم گرفت و ادامه داد.
تهیونگ- اگه نمیدونی چیکار کنی باید بگم، من قهوه تلخ دوست دارم.
خب این الان یعنی چی؟ یعنی باید براش الان قهوه ببرم؟ یعنی چییی؟
من- بِبَ...
تهیونگ- یعنی واسم قهوه بیار
[واقعا که، هنوز هیچی نشده ریدی تو دیدار اولت]
عیب نداره، بریم قهوه درست کنیم.
دستگاه و روشن کردم و قهوه رو ریختم. توی قهوه درست کردن وارد بودم. این خیییلی عالیه.
من- بفرمایید
تهیونگ- ممنون
منتظر بالای سرش ایستادم و اون یک قطره ازش خورد. وااااای داشتم سکته رو میزدم.
ابرو بالا انداخت و بهم زیر چشی نگاه کرد.
من- چ...چطوره؟!!!
فنجون و گذاشت و طبیعی کرد.
تهیونگ- خوبه.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Dasta_mo_begir#Roman_Daste_mo_begir#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#دست_مو_بگیر#رمان_دست_مو_بگیر#یوشی
- ۱.۹k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط